نرگس ها به شوق تو می میرند...

نگاه شکوفه ی نرگس دلم را لرزاند.

بدوبدو رفتم وکنارش نشستم.

سلام که کردم ،اول حواسش نبود .بعدبانگاهی مستانه جوابم راداد. حقداشت؛نمی دانی بهارچه طراوتی هدیه شان کرده بود!

لبخندازلبشکوفه هانمی افتاد!خلاصه می خواستم باشکوفه ی نرگس درد دل کنم،اما اصلا حواسش به من نبود!

این بار دلم شکست ،بلندشدم ودرحالی کهلباس های خاکی ام رامی تکاندم ،گفتم.

آخراین همه نازوکرشمه وغرور از چیست؟هم صبحتی واشتیاق من،تو رااین گونه کرده است ؟تونمی دانی من چشم به راهم؟نمی دانی

منتظرم؟نه نمی دانی والا شاید دلت به حالم می سوخت ونگاهت رااز من دریغ نمی کردی.

شکوفه نرگس همچنان لبخند مستانه می زد ودل مرا آشوب می کرد.

اصلا انگار گوشش بدهکار وگل من کجا؟به عمرکوتاه خودت می نازی ؟من گلی ماندنی دارم .

ازدوری اوست که به هم صبحتی تو گرفتار م. توکجاوگل من کجا؟عطر توکجا وعطرگل نرگس من کجا؟

اگراوبشکفد،کویرزمین از عطرحضورش مست می شود.آن وقت است که لبخند مستانه ی تو ،ای شکوفه ی کوچک نرگس،

برلبانت خواهد خشکید. این راکه گفتم بغضش ترکید وقطره ای شنبم برگونه اش تراوید. تاآن وقت فکر می کردم

شنبم هدیه ی آسمان است برگونه گل،ولی حالا…

شکوفه سرش رابالا گرفت وروبه من ،چشم درچشم من ،زبان گشود!آهی کشید وگفت:

این همه مستی وغرور مرا سرزنش نکن !من این زییایی ومحجوبی رااز گل نرگس توهدیه گرفته ام که به آن می بالم.

عطرمن شمه ای از عطر اوست.این تویی که اورانمی بینی !مرا می گویی؟! تنم یخ کرده بوده وکلامی برزبانم نبود.

فقط دستی به رویش کشیدم. به خودم که آمدم،شکوفه ی نرگس دردستانم جان داده بود وشمیم اشک ورایحه ی تنش ،

فضای دستانم،نه فضای شهرراپر زعطر حضور توکرده بود.

نمی دانم شاید وقتی جان می داد تو اینجا بودی !دردلم گفتم:

من کجا ونرگس کجا؟اورفت ولی من مانده بودم…

 

 

مجله شمیم یاس صحفه 7

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.