موضوع: "خاطراتی از شهید"

مکاشفه

معصومه سبک خیز

 یک بار از جبهه برام تعریف می کرد . می گفت کنار :یکی از زاغه مهما تها سخت مشغول بودیم  تو جبهه های مخصوص ،مهمات می گذاشتیم ودر شان میبستیم .گرم  کار ،یک دفعه چششم افتاد به یک خانم محجبه ،با چادر مشکی داشت پا به پای مه مهمات می کذاشت  تو ی جبهه ها . با خودم گفتم :حتما از این خانمها ییه که می آن جبهه .

اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشوند . به بچه ها نگا ه کردم مشغول کارشان بودند وبی تفاوت می رفتند ومی آمدند .انگار آن خانم را نمی دید .قضیه عجیب برام سوال شده بود . موضوع ،عادی به نظر نمی رسید .کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست .رفتم نزدیکتر .تا رعایت ادب شده باشد،سینه ای صاف کردم وخیلی با احتیاط گفتم :خانم  جایی که مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین .